ادامه مهر ومهتاب

آمار مطالب

کل مطالب : 1305
کل نظرات : 163

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 46

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 2
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 1941
بازدید ماه : 21921
بازدید سال : 40329
بازدید کلی : 273136

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رمان وشعر و آدرس ali1405.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : علي
تاریخ : شنبه 5 شهريور 1390
نظرات

نشستیم , پرهام با بشقابی پر از چیپس به طرفمان آمد و گفت:
-سهیل بیا با بچه ها آشنا شو.
در کمال حیرت از من دعوت نکرد و من هم سر جایم باقی ماندم.بعد از چند دقیقه پرهام تنها
برگشت و کنار من
نشست.چند لحظه اي هر دو ساکت بودیم.من با دقت افراد حاضر در سالن را زیرنظر داشتم.چند
نفري را
می شناختم ,از بچه هاي فامیل زري جون بودند. ولی بیشتر مهمانان را براي اولین بار بود که
می دیدم.بعضی
ها لباس هاي جلف و ناجوري پوشیده و قیافه هاي عجیبی براي خودشان درست کرده بودند ,
اما اکثریت قیافه
هاي عادي داشتند و بچه هاي خوبی به نظر می رسیدند. در حال نظاره بودم که پرهام گفت:
-چقدر کت و شلوار به تومی آد.
برگشتم و نگاهش کردم.صورتش سرخ شده بود.خنده ام گرفت, انگار با آن پرهام سالهاي
پیش – با اینکه زیاد به
من اعتنا نمی کرد- راحت تر بودم.پرهام آهسته گفت:
-به چی می خندي؟
با خنده گفتم: به تو , اصلا این حرفها بهت نمی آد.
ناراحت پرسید:چرا؟
 


تعداد بازدید از این مطلب: 1114
موضوعات مرتبط: رمان , تکین حمزه لو , ,
|
امتیاز مطلب : 38
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ من خوش آمدید


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود